این یکی 13 دی 87
به من می خندند وقتی می گویم:
"نه گل یاس بنفش،
نه آسمان صاف بی نقش،
نه باران ریز پاییز
و نه لبخند نازک کسی
مرا یاد عشق نمی اندازد."
جالب است که می گویند:"بهار فصل دوستی است."
مگر تابستان و پاییز و زمستان فصل نیست؟
به من می خندند وقتی می گویم:"چشمان درشت سیاه و نه موی افشان بلند،
نه حتی قدم زدن در کوچه ی تاریک،
مرا یاد عشق نمی اندازد."
و من می گویم:
"عشق را، بدن تکه تکه ی کودک غزه،
عشق را، خاک سرخ و معطر عراق،
عشق را، صف طولانی معترضان مصر،
عشق را، مادر نیمه جان و گریان لبنان،
عشق را...
عشق را، خمپاره ای که از آسمان می آید،
به یاد من می آورد."
و باز هم به من می خندند!