این یکی هم 13 دی 87!!!!
تقدیم به علی رضای عزیزم...فراموشت نمی کنم.
می گویند:"رفت."!!
آخر مگر می شود؟
او که تا دیروز بود، او که حرف می زد و...
می گویند:"رفت."
من که دروغشان را باور نمی کنم.
آن همه گودال مستطیلی کنده اند؛
تا دروغشان را ثابت کنند.
تا من باور کنم که رفت.
می گویند:"قلبش دیگر نمی زند."...
خنده دار است.
قلب او تا دیروز می زد.
مگر نه این که دروغ بد است؟
پس آن همه زمین بهشت زهرا برای چیست؟
می گویند دیگر نیست.
مگر هستی هم هست که نیست شود؟
می گویند ناراحت نباش، خدا خواسته.
من می پرسم:" مگر خدای شما می خواهد که دروغ بگویید؟"
می گویند هر پنج شنبه می توانی خرما نذر کنی، ثوابی دارد.
امّا او هنوز خود می تواند کار خوب انجام دهد.
می گویند از این پس خانه اش خاک است و آسمان.
از خنده ریسه می روم.
خاک کجا و آسمان کجا؟!!
من که می دانم:
او هست.
او بوده
هست
و خواهد بود.
فقط نمی دانم چرا همه دروغ گو شده اند!!!
دروغ مشترکشان:
"او رفت."!!