نمی دونم چرا
وقتی یکی از سه کله پوک از تو ساخنمان روبه روی دفتر سمپاد می پره بیرون و می گه:
این جا یه نمایشگاه نقاشی هس
اون دوتای دیگه با هم می پرن هوا و می گن ینی می شه به همش ریخت !!!
خلاصه من و گرم و زیبا را افتادیم البته بدون نرم که جاش خالی بود
را افتادیم و رفتیم اون تو دیدیم از نقاشیا هیچی نمی فهمیم تصمیم گرفتیم که با این که بهمون احترام گذاشتن و برامون چای و شیرینی آوردن یکی از نقاش ها رو پیدا کنیم و ترورش کنیم*
از بخت خوب یا بدش اون ، اون جا بود کاینا رو می گم
نمی دونم چرا
با این که باهاش اون جوری حرف زدیم از ما خوشش اومد و تو وبلاگش اون جو ری از ما یاد کرد
و خطاب به تو محمد جان و اون غازی که دنبال خودت راه انداخته بودی
نمی دونم چرا
وقتی ان قدر بچه سوسولی و به حرف مامانت گوش می دی وقتی که می گه برو کاغذ خانوما رو بهشون بده و عذر خواهی کن چرا با سه نا دختر اونم سه تا کله پوک کل می ندازی!!!!
تو دیگه بزرگ شدی حداقل 18 سالت بود!!!!
*****************************************************************
پ ن:1-فکر کنم مناسب ترین اسم برای پست همین بود.
2-از نظر شخصیت
3- برای اطلاع از داستان کاما ما جرا به وبلاگ گرم یا وبلاگ زیبا مرا جعه کنید.
4-کیانا دوست دارم
5- خلاصه که : برسد به دست کله گندتان:
آمدیم
نبودید
رفتیم
جمعی از کله پوکان سمپادی
6-این چیپ ترین پست این وبلاگ بود.
آن روز که تفریح جوانان ما بازی با چوب کبریت باشد باید نشست و گریست
آن روز روز مرگ ارزش هاست
در آن روز باید کودکان را در آب رود خانه ریخت
استاد: سید حسام موسوی مهر