اعتراف

کم کم دارم خسه می شوم . راسشو بخوای خسه که خیلی وقته کم کم دارم اعتراف می کنم

املت

چه حالی می ده املت زدن با دالتون ها قبل از مدرسه تو شریعتی...

خر شانس

هیچ توضیحی نمی دم فقط این که یه کاغذ چسبوندم رو دیوار اتاقم بغل تخت و بقیه ی ماجرا رو از خود کاغذه می فهمید:

روش نوشتم:

«

تاریخ نصب : جمعه فکر کنم ۲۴ دی ۸۸ ساعت ۱۰:۳۶:۳۵

 (مبارزه با تنبلی شب های یک دیوانه ی وراج) شب نوشته ها:

توضیحات:(برای انسان هایی که به صورت مودبانه کنج کاو خطاب می شوند)گاهی اوقات شب از خواب بیدار شده جملاتی از ذهنم عبور می کند که صبح آن ها را فراموش می کنم از دست دادن غم انگیز چندین باره ی این غنایم مرا بر نصب این کاغذ داشت. لطفا دیگر سوال نکنید حتی شما  دوست عزیز وگر نه با برخورد نا مناسب مواجه می شوید.

»

بعد نوشتم:

«

۱۰:۴۷:۵۰ ۲۷ دی ۱ شنبه:

خر شانس:خر شانس به کسی می گویند که بعد از فراموش شدن چندید باره ی جملات گوهر بارش سعی در حفظ آن ها توسط نصب کاغذ در کنار تختش دارد و دقیقا از همان شب اول نصب کاغذ دیگر هیچ جمله یا موضوع جالبی به ذهنش خطور نمی کند.

»

حالا خداییش شما اگه جای من بودین مطمئن نمی شدید که...؟

سوال

بچه ها یه سوال دارم اگه می شه هرکس چند تا از نوشته های منو بخونه بدون این که مشخصاتمو نگاه کنه حدس بزنه چند سالمه اگرم قبلا نگاه کردید لطفا بگید قبل از این که نگاه کنید چی حدس می زنید؟؟؟ممنون می شم

مزرعه

1 بهمن 87

زندگی هم چنان بی حاصل. مگر نمی گویند هر چه بکاری بر می داری؟ من که بذر آفت نمی پاشم. من چیزی نمی کارم. حتی بعضی وقت ها دانه های محبت را بین دیگران تقسیم می کنم تا بکارند امّا... امّا آخر من همیشه مورد هجوم ملخ های زشت قرار می گیرم، مزرعه ی من خاک است و خاک. نه میوه دارد و نه خار...

ملخ ها چه می خواهند؟