-
عجب
شنبه 15 اسفند 1388 09:26
اون روز به بابام گفتم: -شما چن ساله ازدواج کردید؟ -۱۸ سال -چرت نگو سعید ۱۹ سالشه -چه ربطی داره؟ !!!!!!
-
soal
پنجشنبه 13 اسفند 1388 18:20
inja hatman baiad ba farsi up kard ? man englisi rahat taram
-
شاید...
پنجشنبه 13 اسفند 1388 18:12
شاید یه فرشته ی نجات پیدا شده به نظر شما یه ملم که تو کل عمرم ۵ ساعت با هم تو یه مدرسه بودیم ویه ساعت ونیم سر کلاسش بودم می تونه...؟
-
!!!
چهارشنبه 12 اسفند 1388 13:16
عجب چیزایی آدم می شنوه ها می بینی؟ می گن تقصیر ما بوده ! من این جا به قول خودت مراتب عذر خواهیمو اعلام می کنم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 اسفند 1388 10:56
خیلی سخته هاااا کوشی پس؟
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفند 1388 12:13
معرفی می کنم: این جانب : زشت ترین دختر موجود بر کره ی زمین
-
اعتراف
یکشنبه 9 اسفند 1388 09:13
کم کم دارم خسه می شوم . راسشو بخوای خسه که خیلی وقته کم کم دارم اعتراف می کنم
-
بارون
سهشنبه 4 اسفند 1388 09:23
تو بارون که رفتی شبم زیر و رو شد یه بغض شکسته رفیق گلوم شد تو بارون که رفتی دل باغچه پژمرد تمام وجودم توی آینه خط خورد هنوز وقتی بارون تو کوچه می باره دلم غصه داره دلم بی قراره نه شب ها عاشقانه است نه رویا قشنگه دلم بی تو خونه دلم بی تو تنگه --- یه شب زیر بارون که چشمم به راهه می بینم که کوچه پر نور ماهه تو ماه منی که...
-
finished
دوشنبه 3 اسفند 1388 14:44
نمی خوام مگه زوره؟
-
املت
دوشنبه 3 اسفند 1388 13:00
چه حالی می ده املت زدن با دالتون ها قبل از مدرسه تو شریعتی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفند 1388 11:12
اومدو بقیه وبلاگ پری رم کپی پیست کنم دیدم چه کاریه به جان خودم اگه همین الان نرین وبلاگشو خط به خط نخونید شیرمو (وبلاگمو) حلالتون نمی کنم . آخه عشقمه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 اسفند 1388 11:06
این جانب سارق حمایت این مطالبو از پری خودمون سرقتیدم گودبای پارتی! از سر جلسه که بیرون اومدیم کلی خوشحال و ناراحت بودیم؛ از شر درس خوندن!! راحت شده بودیم و هرچی با ملیحه بحث کردیم حاضر نشد یه هفته تعطیلمون کنه! فقط تا شنبه تعطیل شدیم در نمازخونه رو با این خیال خوش که مثل همیشه هیشکی نیست و فقط خودمونیم با یه حرکتی تو...
-
سرقت ادبی از پری خودمون
یکشنبه 2 اسفند 1388 11:03
این جانب سارق حمایت این مطالبو از پری خودمون سرقتیدم صف یا سقف؟؟؟ سلاااام! سوژه ی داغ هنوز از تنور در نیومده همین الان زنگ خورده(منظوز 5 دقیقه پیشه؛ داشتم نهار می خوردم) سرکلاس ترکیبیات "وودی وود" داشت مسئله می گفت بنویسیم... _ 6 نفر... _ آقای ورهرام یه جوری بگین ما بتونیم بنویسیم! _ 6 نفر... _ آقای ورهرام...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 اسفند 1388 12:55
جاتون خالی دیروز به مناسبت تولد مریم رفتیم خونشون : -کادوهای منو بدید -(من و پری:) کیک ما رو بده تا کادوتو بدیم -کیکی در کار نیس -غلط کردی همین الان می ریم لادن می خریم سه کله پوک تو بارون و رعد و برق هلک و هلک را افتادیم تو خیابون اون جا که رسیدیم با پری که فکر کردیم کاه دون مال خودمونه کاه که از مریمه گفتیم باید...
-
!!!!
سهشنبه 27 بهمن 1388 08:43
ـ می بینی دنیا چه کوچیک شده؟ - آره والا می بینی ؟ -به خدا آقا جون نمی دونم بگم ما چه بد بختیم یا باید بگم ما چه خوش بختیم یا...یا اصلا هرچی . راسش قضیه اینه که این چند روز تعطیلات گفتیم کجا بریم کجا نریم نهایتا تصمیم این شد که بریم کیش . خانواده با هم خوش و خرم با کشتی و هواپیما خودمونو رسوندیم کیش و از اون جا که هتل...
-
تولد
سهشنبه 20 بهمن 1388 07:35
من نمی دانم اما می گویند نوزده سال پیش همین روز ها بود که پا گذاشتی در این دنیا و من فکر می کنم که این تنها برای این بود که نوزده سال بعد یعنی امروز من بگویم : میلادت مبارک و یاد هدیه ی پارسال بیفتم که نمی دانم آن هدیه که از آن ور زمین آمد الان کجاست؟ من می خواستم هرچه در این دنیا مورد علاقه ات است مال تو باشد اما مثل...
-
بازم آرمین سنقری
یکشنبه 18 بهمن 1388 09:24
چهارشنبه 28 بهمن ماه سال 1383 باز هم از توفیق چند دو بیتی: میبری ای صنم به چتر پناه بیم داری از آنکه تر گردی تو لطیفی مترس از باران چو شوی تر، لطیف تر گردی! بر پای خود آن دلبر بنمود چو مینیژوپ پیدا شد و افشا شد، رازش همه از پرده اندر پی او دیدم صد ها نفر و گفتم خانم عوض دامن جنجال به پا کرده! عید آمد و وقت بوسه، آن...
-
داستان جالبیه
یکشنبه 18 بهمن 1388 09:23
شنبه 5 مهر ماه سال 1382 بیخ به نام خدا " بیخ " یک روز بحران بیخ پیدا کرد ، بیخ ناجوری هم پیدا کرد و از بخت بد یک جای هم بیخ پیداکرد که نمی توانست راحت به هرکسی بگوید فلان جایم بیخ پیداکرده ام ! خلاصه هرچه نشست و فکر کرد به راه حل خوبی نرسید و دست آخر تصمیم گرفت برود پیش آقای او و از او کمک بخواهد .... * * *...
-
نقل شده از وبلاگ آرمین سنقری
یکشنبه 18 بهمن 1388 07:48
شنبه 30 خرداد ماه سال 1388 پیروزی مردم! چهار سال پیش، شب سوم تیر، منزل یکی از دوستان بودیم... ما ملتهب بودیم و نگران، می گفتیم پیروزی این آقا موجب بدبختی ما است، ترسیده بودیم، کاری هم از دستمان بر نمی آمد. یادم می آید که میزبان، پدر دوستم، آرام نشسته بود کناری و نگاهمان میکرد، آخر هم گفت: شاید این پیروزی مردم باشد ......
-
ساعت ۱۰ ۳۷ ۵۵ ۱۷ بهمن کلاس هندسه آقای نصیر کریمی
شنبه 17 بهمن 1388 12:39
صدایت دیروز چه قدر زیبا بود چه قدر دل نشین و آرامش بخش که سکوت را تا انتها مهمانم می کرد صدایت دیروز چه قدر زیبا بود چه قدر دل نشین و آرامش بخش اما نه عاشق نه مشتاق...
-
نه
پنجشنبه 15 بهمن 1388 09:30
مشروب می خورد. مست می کند. به قول خودش لبی تر می کند. دختر بازی می کند. و وقتی این ها تمام شد ، می نویسد. و زندگی می کند. دوباره... مشروب می خورد. دوباره... مشروب می خورد. دوباره... و مشروب می خورد. مست می کند. شکمش بیرون زده. لبی تر می کند. چشمکی می زند و این ها که تمام شد می آید این جا و زندگی می کند... و... دوباره...
-
خواهش
یکشنبه 11 بهمن 1388 08:23
پست قبلی نه قبلیش چند تا یه توضیحاتی داره با چند تا پانوشت که حسش نیس بنویسم کی حوصله داره تایپ کنه واسم؟؟!!!
-
!!!
شنبه 10 بهمن 1388 19:52
-
پنج شنبه
چهارشنبه 7 بهمن 1388 15:57
پنج شنبه حقیقتا 5 شنبه طیبه جان قرار بود سر کلاس المپیاد شیمی با آقای جهرمی نالان از بی پولی بنشیند و این جانب سر کلاس المپیاد نجوم. آمدیم مدرسه دیدیم خالی است . گفتیم کجا برویم کجا نرویم ؟ نهایتا راهی دانشگاه شریف شدیم البته نه بدون صبحانه دوستانی که حلیم فروشی تجریش رو بشناسند می دونند چه حالی کردیم مخصوصا این که...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 بهمن 1388 13:22
من از این لحظه به بعد gmail دارم و به قول آقای سنقری جنبه هم ندارم برید اینجا خودتون می فهمید
-
بازم سوال
پنجشنبه 1 بهمن 1388 11:50
به نظر شما زشته ۲ تا دختر یه تیکه کاغذ بگیرن دسشون روش بنویسن ما از مدرسه فرار کردیم راه بیفتن تو خیابون؟ منتظر توضیح وقایع باشید خیلییی خوش گذشت.
-
بازم سوال
پنجشنبه 1 بهمن 1388 11:50
به نظر شما زشته ۲ تا دختر یه تیکه کاغذ بگیرن دسشون روش بنویسن ما از مدرسه فرار کردیم راه بیفتن تو خیابون؟ منتظر توضیح وقایع باشید خیلییی خوش گذشت.
-
دروغ گو
چهارشنبه 30 دی 1388 18:26
4:37:32 29 دی 88 کلاس زبان خانم کاظمی فر نه نه نه نه نه دروغ نمی گویم نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه من دروغ نمی گویم نه... چرا گول می زنم ؟ چرا به خودم هم دروغ می گویم ؟ یعنی دیگر عاشق نیستم ؟ یا نمی دانم چه بگویم به این حس لعنتی که پشت مرگ تولد هر لحظه ام پنهان شده و چه کنم با این حسی که تمام خاطرات شیرینم و...
-
تصحیح
سهشنبه 29 دی 1388 14:03
نه نه مثل این که اشتباه شد از پشه هم کم ترم هورااااااااااااا
-
پشه!
سهشنبه 29 دی 1388 14:01
آخ جووووووووووووووووووووووووون من پشه ام